سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دل نوشته
درباره وبلاگ


همین که یاد من کردی دمت گرم همین که مرهم دردی دمت گرم بسا رفتند و هرگز بر نگشتند همین که باز می گردی دمت گرم تو از باغ صفای سینه خود برایم عشق آوردی دمت گرم به کام تشنه ام در ظهر جوشان چو آب و جرعه ای سردی دمت گرم میان این همه نا مردمی ها مرامی،بامعرفت،«مردی»دمت گرم میان دشت های عشق و امید پی همدرد می گردی دمت گرم به دشت نامرادی های دوران به جنگ غم همآوردی دمت گرم عزیزم بین غمهای دل من همین که یاد من کردی دمت گرم تو در گل واژه های ذوق شعرم گل داد
پیوندها
لوگو
همین که یاد من کردی دمت گرم

همین که مرهم دردی دمت گرم

بسا رفتند و هرگز بر نگشتند

همین که باز می گردی دمت گرم

تو از باغ صفای سینه خود

برایم عشق آوردی دمت گرم

به کام تشنه ام در ظهر جوشان

چو آب و جرعه ای سردی دمت گرم

میان این همه نا مردمی ها

مرامی،بامعرفت،«مردی»دمت گرم

میان دشت های عشق و امید

پی همدرد می گردی دمت گرم

به دشت نامرادی های دوران

به جنگ غم همآوردی دمت گرم

عزیزم بین غمهای دل من

همین که یاد من کردی دمت گرم

تو در گل واژه های ذوق شعرم

گل داد
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 375
  • بازدید دیروز: 226
  • کل بازدیدها: 149958

پسری با پدرش در رختخواب
درد ودل می کرد با چشمی پر آب

    گفت :بابا حالم اصلا ً خوب نیست
زندگی از بهر من مطلوب نیست

 

     گو چه خاکی را بریزم توی سر
روی دستت باد کردم ای پدر

     سن من از 26 افزون شده
دل میان سینه غرق خون شده

    هیچکس لیلای این مجنون نشد
همسری از بهر من مفتون نشد

    غم میان سینه شد انباشته
بوی ترشی خانه را برداشته

    پدرش چون حرف هایش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت

    پسرم بخت تو هم وا می شود
غنچه ی عشقت شکوفا می شود

    غصه ها را از وجودت دور کن
این همه دختر یکی را تور کن

    گفت آن دم :پدر محبوب من
ای رفیق مهربان و خوب من

    گفته ام با دوستانم بارها
من بدم می آید از این کارها

    در خیابان یا میان کوچه ها
سر به زیر و چشم پاکم هر کجا

    کی نگاهی می کنم بر دختران
مغز خر خوردم مگر چون دیگران؟

    غیر از آن روزی که گشتم همسفر
با شهین و مهرخ و ایضاً سحر

    با سه تا شان رفته بودیم سینما
بگذریم از ما بقیه ماجرا

    یک سری ، بر گل پری عاشق شدم
او خرم کرد، وانگهی فارغ شدم

    یک دو ماهی یار من بود و پرید
قلب من از عشق او خیری ندید

    آزیتای حاج قلی اصغر شله
یک زمانی عاشقش گشتم بله

    بعد اوهم یار من آن یاس بود
دختری زیبا و پر احساس بود

    بعد از این احساسی پر ادعا
شد رفیق من کمی هم المیرا

    بعد او هم عاشق مینا شدم
بعد مینا عاشق تینا شدم

    بعد تینا عاشق سارا شدم
بعد سارا عاشق لعیا شدم

    پدرش آمد میان حرف او
گفت ساکت شو دیگر فتنه جو

    گرچه من هم در زمان بی زنی
روز و شب بودم به فکر یک زنی

    لیک جز آنکه بداری مادری
دل نمی دادم به هر جور دختری

    خاک عالم بر سرت، خیلی بدی
واقعا ً که پوز بابا را زدی



موضوع مطلب :

         نظر بدهید
جمعه 92 شهریور 1 :: 12:26 عصر
ely